رویای من از کودکی تصویرسازی بود. به یاد میآورم وقتی فقط ۶ سال داشتم داستان های تصویری زیادی میکشیدم و در مهد کودک برای دوستانم داستانهای خودم را تعریف میکردم؛ همیشه ذهن و خیالم جلوتر از من بود.
بعد از دانشگاه فکر میکردم برای اینکه تصویرگر شوم باید راهی طولانی طی کنم؛ به همین منظور تصویرهای زیادی میدیدم، تصویرگرها و کارهایشان را به خاطر می سپردم تا محیطی که قرار بود در آن کار کنم را بیشتر بشناسم.
کم کم همه را می شناختم، هم به نام و هم به کارهایشان، انصافاَ هنرمندان زیادی در این راستا خوب کار میکردند؛ اما همیشه در انتهای ذهنم فکر میکردم تصویرسازی امروز ما چیزی کم دارد یا به قولی اصلا ندارد و هر روز این مساله برایم پر رنگتر میشد که چگونه می شود ایرانی کار کرد و کودکی که در فضای قاجاریه یا پهلوی زندگی نکرده یا لباسهای آن دوره را اصلا ندیده چگونه میتواند برای هر داستانی، خود را با لباس های چیندار، کلاههای نمدی یا لباسهای این چنینی مربوط به گذشته تجسم کند؟ کم کم این سوال در ذهنم شکل گرفت که پس ایران امروز کجای تصویرسازیهای ما قرار دارد؟ و آیا برای ایرانی کار کردن، فارغ از داستان، همیشه باید به سراغ این فضا ها رفت و یا اینکه در تصویرسازی هر داستانی بدون هیچ منبع مکانی، عنصر خیالپردازی چاره همه داستان هاست؟
در پروژهای که خانه ادبیات در اختیار من قرار داد سعی کردم این مسئله را پر رنگ کنم و به همین منظور به پوشش، خانهها و محلههای تهران قدیم سر زدم و عکس های زیادی گرفتم. پروژه حاضر نتیجه نه خیال پردازی نقاشانه بلکه دنیای آمیخته با خلق و خو، اندکی طنز جنوب شهری مردم ایران همراه شده با رنگهای شاد کودکانه است تکنیک اجرایی نیز اکرلیک مداد رنگ و ماژیک است.»