وقتی از قباد شیوا میپرسی کدام اثرش را بیشتر از همه دوست دارد؟ میگوید «کاری که شاید فردا انجام بدهم». او که این روزها بیشتر وقتش را به تدریس اختصاص داده، همچنین میگوید نمیخواهد از این راه تجارت کند اما با این حال گله میکند که «نسل جدید به دنبال کلهمعلق زدن با کامپیوتر است و اگر کامپیوتر را از دستشان بگیری، لال هستند…»
قباد شیوا آرام و با لبخند ما را در دفتر کارش در میان شلوغیهای مرکز تهران پذیرا میشود. نامش در میان هنرمندان و هنردوستان، خاص و آشنا است؛ آثار و امضایش هم در عین سادگی، خاص و مجذوبکنندهاند. از نسل قدیم و پیشروی گرافیک ایران است که بهرغم ناهمواریهای زمانه چیزی از «عشق» اش به کار و حرفهاش کم نشده است و میگوید «خوشحالم که (به ایران) برگشتم هرچقدر هم بدی دیدم، باشد…». شیوا به خودش قول داده «گرافیک ایرانی» را به دنیا معرفی کند و میگوید، به این قولش عمل کرده است.
او متولد چهارم بهمنماه ۱۳۱۹ در همدان است که در رشته نقاشی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. او پس از اینکه تجربههای عملی زیادی در حوزه گرافیک کسب کرد، در این حوزه فوقلیسانس خود را از دانشگاهی در نیویورک گرفت. قباد شیوا در شاخههای طراحی پوستر، آرم، نشانه و تصویرسازی فعالیت کرده و نمایشگاههای متعددی از آثارش در داخل و خارج از کشور برگزار شده است.
آقای شیوا، از فعالیت این روزهایتان بگویید.
من صبحها ساعت ۶ از خواب بیدار میشوم، ساعت ۹ در دفتر کارم هستم، تا غروب کلاس برگزار میکنم. الان به دلیل مشکلات اقتصادی کارهای گرافیکی خوابیده است، من پیش از این حداقل در سال ۱۰ پوستر طراحی میکردم اما دو سال است سفارشی در این زمینه نداشتهام. عشق من هم طراحی پوستر است. کارهای دیگر گرافیکی نیز به تعداد کم انجام میدهم.
گفتید وضعیت اقتصادی گرافیک دچار مشکل است، دلیلش را چه میدانید؟
گرافیک زاییده اقتصاد است. وقتی اقتصاد خراب باشد گرافیک هم خراب میشود. اما وقتی اقتصاد بچرخد یعنی بروشور و پوستر و آرم و… میخواهد. وقتی اقتصاد راکد است هیچکس روی گرافیک سرمایهگذاری نمیکند.
این روزها که در حال تدریس هستید، وضعیت کلی گرافیک و آموزش آن را بین جوانترها چگونه میبینید؟
در مجموع آنها یک فرشید مثقالی و یک مرتضی ممیز دوم بیرون نیامده و این باعث تاسف است. این روزها شکلک بازی و کامپیوتربازی در بازار پر است. هیچ نگاهی که گرافیک را هنر بداند، نیست.
(گرافیستها) فقط دنبال کار راه اندازی مردم و نون به نرخ روز خوردن هستند. در نسل جدید کسی را نداریم که رویش انگشت بگذاریم (و بگوییم کارش خوب است).
چرا دیگر گرافیستهایی را مانند ممیز و مثقالی نداریم؟
این به عشق برمیگردد. من که در خدمت شما هستم، یک ساعت کلاس گرافیک نرفتم. خودم از حروفچینی چاپخانه یاد گرفتم اما در پشت اینها علاقهای وجود داشته و به این نتیجه رسیدم که کارهای گرافیک خیلی تاثیرگذار تر از موزهها هستند. شما فکر کنید چند درصد از مردم تهران به موزه هنرهای معاصر رفتند؟ فکر نمیکنم سه درصد بیشتر باشند. اما گرافیک خاصیت تکثیر و فراگیری دارد. شما چه بخواهید چه نخواهید سر کوچهتان یک پوستر چسبانده شده است.
گرافیک خیلی در جهت قوام سواد بصری مردم، سرنوشتساز است. اما نسل فعلی فقط دنبال این است که با کامپیوتر «کلهمعلق» ی بزند و پولی گیرش بیاید. کسانی را ندیدم که به سراغ هنر گرافیک بروند. برخی پوسترها اطلاعرسانی میکند اما کوچه و خیابان را زشت کردهاند.
جای پوستر در خیابان است و اگر خوب باشد، به داخل خانه میرود. کیفیت گرافیک در انحطاط خاصی است. با این هجومی که بعد از انقلاب به سمت گرافیک اتفاق افتاده، باید آنقدر به مرتبه بالایی میرسید که دیگر کارهای ما دیده نمیشد.
الان اگر از من بپرسید بهترین گرافیست حاضر ما کیست، کسی را ندارم معرفی کنم؛ کارهایی که روی در و دیوار میبینم فقط یک شکلک کامپیوتر است. از طرفی پوسترهایی که ارزش ملی دارد و برای جشنوارههای ملی طراحی میشود در ذهن مردم ماندگار نشده و این باعث تاسف است.
(با اشاره به پوستر سیوششمین جشنواره تئاتر فجر) به عنوان مثال این پوستر اخیر جشنواره تئاتر فجر چه بود؟ طراحش با من تماس گرفت و اثر را برای من فرستاد، به او گفتم این بیشتر برای بازی آتاری خوب است، نه تئاتر؛ تو هنوز تئاتر را نفهمیدی! اما در نهایت این کار به بیلیبورد تبدیل شد و اینگونه کجسلیقگی را بین مردم رواج میدهند.
هنوز که هنوز است از کشورهای فرنگ با من تماس میگیرند و پوسترهای قدیمیام را میخواهند. آنها میفهمند.
ما واقعا جستوجوگر بودیم، کار خوب را تشخیص میدادیم و به دنبال طراح آن میرفتیم در حالیکه این خصوصیت در بچههای فعلی نیست. در این نسل چیزی به وجود نیامده بگویم چه پوستر خوبی! پوستر بد خیلی داریم. دغلبازی هم در کار وارد شده، که نمیدانم چرا!
گویا شما خیلی به سختی و با تلاش خودتان مراحل را طی کردید و همه چیز را با مشقت به دست آوردید، شاید نسل فعلی خیلی راحتطلب است.
به همان «عشق» برمیگردد که اگر نباشد آدم به هیچجا نمی رسد.
الان سفارشدهنده بغل دست گرافیست مینشیند و درباره رنگ کار نیز نظر میدهد، درحالیکه نسل ما اینگونه نبود. مرحوم ممیز کاری را که خودش نمیپسندید، هیچوقت تحویل مشتری نمیداد؛ مثقالی و کیارستمی نیز همینطور…
الان جوانهایی که در رشته گرافیک تحصیل میکنند، شنیدهاند در گرافیک پول هست، به همین دلیل به آن روی آوردند در حالیکه ذوق هنری به ندرت در آنها دیده میشود. نسل فعلی که به کلاسهای من میآیند حتی آثاری را که روی دیوار نصب کردم نگاه نمیکنند، کار هم نمیکنند. میگویم چرا آمدید؟ تا کار نکنید پیشرفت نمیکنید. کامپیوتر هم که آمده آنها خیلی راحتطلب شدند. شخصیت طراح در آثار وجود ندارد و (کارشان) یک جور مطربی روی کاغذ شده است. هیچکدام به ایده فکر نمیکنند و صحبتهایشان حول محور فلان برنامه کامپیوتری جدید میچرخد.
نسل ما خیلی تلاش کرد به گرافیک کشور آبرو و شخصیت بدهد اما نسل جدید کاملا فراموشکار است و بیشتر «کارگران گرافیک» هستند، هنرمند گرافیک نداریم.
شما سختی زیاد کشیدید، شاید دورهای بوده که کسی نمیدانسته کار گرافیکی چه معنایی دارد و عشق باعث شده شما ادامه بدهید. آیا شما هنوز هم آن عشق و علاقه را به گرافیک دارید؟ از طرفی در فرهنگ کشور ما همیشه رابطه خاصی میان استاد و شاگرد وجود داشته است. میخواهم بدانم استادهای ما چقدر تلاش میکنند عشق را به شاگردانشان اموزش بدهند؟
من اگر عشق نداشته باشم، به دفتر کارم نمیآیم.
درباره دیگران صحبت نمیکنم اما به خودم میگویند چرا اینقدر کم شاگرد قبول میکنی؟ میگویم نمیخواهم تجارت کنم، بلکه میخواهم دانستههایم را منتقل کنم.
در سالهای اولی که کلاسهایم را آغاز کرده بودم، از آثار شاگردانم بولتن چاپ میکردم اما نسل به نسل که جلوتر میرویم، آنها خنثیتر میشوند و اگر کامپیوتر را از دستشان بگیرید لال هستند. من دیگر بولتنها در نمیآورم زیرا (شاگردانم) تولیدی ندارند.
به اینجا میآیند که بگویند به کلاسهای «فلانی» هم رفتهایم.
انگار گیرندهها ضعیف شده…
دیگر جستوجوگر نیستند. ۱۲ سال است کتاب تصویرسازیهای من منتشر شده اما دانشجو امروز اصلا از آن خبر ندارد.
نسل ما هنوز که هنوز است، پیگیری میکنیم که دیگران چه کار انجام میدهند. به آنها میگویم شما چه علاقهمندانی هستید؟ باید کاری انجام بدهید که معلوم شود این کار را دوست دارید.
در صحبتهایتان از مرتضی ممیز یاد کردید، درباره او برایمان صحبت کنید از اول آشناییتان.
در کلیت موضوع، کسی که در ایران گرافیک را مطرح کرد، مرتضی بود. تا قبل از او کسی نمیدانست گرافیک چیست! این خیلی در تاریخ گرافیک ایران، مهم است.
یادم است در دانشکده هنرهای زیبا درس میخواندم. او دو سال زودتر از من به دانشگاه آمده بود و سال بالایی من محسوب میشد. من میخواستم او را ببینم تا یک روز در سالن ژوژمان یکی از دانشجوها او را به من نشان داد. دیدم دارد کار من را نگاه میکند؛ نزدیکش رفتم و پرسیدم «شما آقای ممیز هستید؟» پاسخ مثبت داد و گفت «این کار توست؟» گفتم «بله»، گفت «خیلی خوب است».
از آن موقع به بعد هروقت یکدیگر را در دانشکده میدیدیم، سلام علیک میکردیم. بعدها رفیق شدیم، تا قبل از آنکه فوت کند ارتباط صمیمانه هنری باهم داشتیم. زنگ میزد میگفت، قباد! پوستری طراحی کردم بیا و آن را ببین.
من و مرتضی خیلی باهم رفیق بودیم. سر هر ماه خانه ما میآمد. همسرم حساس شده بود. (ممیز) میگفت وقتی سر ماه قباد را میبینم، کارم رونق پیدا میکند. در زندگیاش عشق زیادی به گرافیک داشت. کارهایی که انجام داد تا به حال در زمینه تصویرسازی بینظیر است اما در زمینه پوستر خیلی موفق نبود. در تصویر سازی هنوز هم بهتر از او نداریم.
در هر صورت من و مرتضی از زمان دانشجویی با هم دوست بودیم؛ این دوستی سازنده بود و من از او خیلی چیزها یاد گرفتم تا او زودتر از ما رفت.
از کار هم تاثیری هم میگرفتید؟
من (تاثیر) نگرفتم!
میدانستم مرحوم ممیز عاشق گرافیک لهستان بود که گرافیک درجه یک دنیا است. او نگاه گرافیک لهستانی را تدریس می کرد. هرکسی هم از دانشکده هنرهای زیبا فارغالتحصیل میشد، لهستانی کار میکرد.
همین باعث شد من از دوران دانشجویی با خود بگویم چرا دنیا یک روز از «گرافیک ایرانی» حرف نزند؟ نگاه من از گرافیک لهستانی بیرون آمد و به طرف به وجود آمدن گرافیکی رفت که بگوییم گرافیک ایران است.
در تمام سالهایی که کار میکردم، توانستم گرافیک ایران به دنیا معرفی کنم. این قول را به خودم داده بودم و شد. هنوز هم این کار را ادامه میدهم.
درباره ویژگیهای گرافیک ایرانی توضیح میدهید؟
فرهنگ و زبان ایران غیرمستقیم است و این موضوع برای من خیلی مهم بوده است. من در خلق آثار گرافیکی خود، مستقیم به سوژه نگاه نمیکنم و بر آن منطبق نیستم بلکه به موازات آن جلو می روم.
در هر حال من نگاه غیر مستقیم ایرانی را خیلی دوست دارم، ایرانی رک نیست!
این نگاه در خارج از کشور چقدر پسندیده شده؟
در فرنگ از کارهای من کتاب درآمده است، در حالیکه کسی در اینجا (از آن کتاب) خبر ندارد و هیچوقت وارد ایران نشده است.
موسسهای به نام (AGI) که خبرههای گرافیک دنیا در آنجا عضو هستند، ۱۲ نفر را در سطح بینالمللی انتخاب کردند که یک نفر از آنها من هستم.
کار من در ایران ارزشیابی نمیشود اما فرنگی اینکار را انجام میدهد. بالاخره آدم دلش خوش است کسانی در یک جای دنیا کار آدم را نگاه میکنند.
در ایران هیچگاه چنین کاری را برای شما انجام ندادند؟
نه؛ البته من انتظاری ندارم بیشتر دنبال عشق خودم هستم.
مرتضی ممیز در فعالیتهای صنفی گرافیک تاثیر زیادی داشته است، شما هم پای این کار بودید و در تشکیل انجمن صنفی با او همراه بودید، میخواهم به شروع این کار برگردیم. آرم انجمن را هم شما طراحی کردید.
مرتضی تکبر خودش را داشت. او برعکس من روابط عمومی خیلی قویای داشت.
او همیشه دوست داشت هرچیزی به نامش تمام شود، در صورتی که (آن کار) نتیجه فعالیت گروه بود اما در نهایت به جایی میرسید که به نام او تمام میشد.
کشورهای دیگر انجمنهای خودشان را دارند، ما هم گفتیم جایی را راه بیندازیم که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت اما مسیرش تغییر کرد.
اولین عکس انجمن صنفی طراحان گرافیک؛ مرتضی ممیز و قباد شیوا (با پیراهن انجمن)
ما انجمن را راهاندازی کردیم و انسجامی پیدا کرد؛ ایده این کار متعلق به مهرداد شیخانی بود اما خب، جوری عمل شد که باز هم به نام مرحوم ممیز درآمد.
اختلاف نظری که با مرتضی داشتم، این بود که میگفتم سطح انجمن را بالا ببرید تا طراحان فعالیت کنند و خودشان را به این سطح برسانند و بتوانند عضو انجمن شوند. اوایل شرایطی را برای عضویت گذاشته بودند اما به مرور سطح پایین آمد و افت کیفی ایجاد شد. الان نمیدانم انجمن چه کار میکند؟ حیف شد دیگر…
آرم را هم من در ابتدا با «نوشته»ای طراحی کردم که بعدها در جلسههایی که تشکیل شد، تصمیم گرفتند حذف شود.
زمان شما در انجمن طراحان گرافیک، دوسالانه پوستر تهران برگزار شد اما دیگر ادامه پیدا نکرد، چرا؟
مملکت تغییر کرد، ممیز هم فوت کرد، من هم دیگر انرژی این کارها را نداشتم.
چه شد راهتان را از انجمن جدا کردید؟
جدا نکردم.
دیگر پیگیر آن هم نیستید؟
من مخصوصا انجمن نرفتم. دیدم راهش غلط شده است. پس از مدتی حق ورودی میگرفتند و هرکس تقاضا میکرد، میتوانست در آنجا عضو شود. دیدم دیگر جایم آنجا نیست.
انجمن میتوانست کیفیت گرافیک را بالا ببرد اما در این راه موفق نشده است. انجمن طراحان گرافیک حدود دو هزار عضو دارد، اما (AGI) که از سال ۱۹۶۴ در سطح بینالمللی افتتاح شده دو هزار عضو ندارد.
قباد شیوا در دفتر کارش
آفت انجمن را در چه میبینید؟ در نحوه مدیریت یا سهلالورود بودن آن؟
چند وقت پیش دوباره من را برای عضوگیری جدید صدا کردند؛ میگویند این انجمن صنفی است، پس هر کس کار گرافیکی انجام داده، میتواند در آن حضور داشته باشد. به دنبال کیفیت نیستند. میگویند سخت نگیریم اجازه بدهیم وارد شوند اما به نظر من این غلط است و کیفیت خیلی مهم است.
انجمن در برگزاری رویدادهای مختلف هم خیلی موفق عمل نکرده، دوسالانه پوستر ادامه پیدا نکرد و انتقادهایی هم به دوسالانه سرو نقرهای وارد است.
من به اختتامیه «سرو نقرهای» رفتم، به عنوان برگزیده لوگوتایپ اثری را نشان دادند که خوانده نمیشد، در حالیکه فرق لوگو و لوگوتایپ این است که در لوگوتایپ همزمان با دیدن، خوانده هم میشود. خر تو خر شده است، آنچه در بستهبندی اول شده بود، کار کپی بود.
داورهای جوانی هستند و احاطه ندارند که خیلی از کارها کپی است؛ بعدها میگویند انجمن روی اینها صحه گذاشته است. وقتی چنین چیزی از طرف انجمن اول شناخته میشود خیلی از این جوجهها میخواهند مانند آنها کار کنند.
فکر میکنید انجمن تا چه حد توانسته به ماهیت صنفی خودش وفادار بماند و امور صنفی را ساماندهی کند؟
دیدگاهها مختلف است من میگویم کسی وارد انجمن شود که کیفیت کارش متعالی باشد اما اینها میگویند صنف است. همینها باعث شد رابطه صمیمی فعال را دیگر نداشته باشم، زیرا آنطور که من فکر میکردم جلو نیامده و صنفی عمل میکرد.
شاید اگر قرار بود اینگونه که شما میگویید عمل کند، نباید به شکل صنف ثبت میشد بلکه باید مانند خانه سینما و خانه موسیقی به شکل یک موسسه فرهنگی هنری ثبت میشد.
بارها از طرف انجمن آمدند و از من خواستند حضور داشته باشم، پاسخ دادم به شرطی میآیم که اول انجمن را منحل کنند و بعد دوباره با دیدگاهی دیگر عضوگیری را انجام بدهند. اینها دلشان خوش است به پولی که میگیرند! دلشان نمیسوزد کیفیت بالا برود.
گفتید اگر بخواهید به انجمن برگردید، آن را منحل میکنید و دوباره عضوگیری میکنید، فرض را بر این میگیریم که این کار انجام شد. چشمانداز شما برای چنین انجمنی چیست؟
ارتقاء کیفیت گرافیک! آنهایی حق دارند بیایند که کار گرافیکشان نه به لحاظ تجاری بلکه به لحاظ فرهنگی، تاثیرگذار باشد. یادمان باشد الان در تمام دنیا این موزهها نیستند که فرهنگ مردم را تغییر میدهند این طراحها هستند که سلیقه بصری جامعه را تغییر میدهند. موزه دیگر کهنه شده است.
قباد شیوا هنگام فارغالتحصیلی
انجمن در تعیین تعرفه چقدر میتوانست تاثیرگذار باشد؟
حتی اعضای انجمن هم استاندارد خودشان را رعایت نمیکنند. مدیری که خودش تعرفه را تعیین کرده، با قیمتی زیر آن کار میکند.
دادن تعرفه هم غلط است؛ این را من از آمریکاییها یاد گرفتم که چگونه با مشتری حساب کنم. سالهایی که در آتلیه «گلیزر» در نیویورک کار میکردم، کاری از آن آتلیه با ارزش هزار دلار خارج میشد و از همان آتلیه کار بیرون میآمد با ارزش ۱۰ هزار دلار! این موضوع برای من عجیب بود اما آنها منطقی دارند.
ممکن بود آرمی شش ماه طول بکشد تا طراحی و تایید شود اما آرمی هفته اول قبول میشد. آرمی که شش ماه زمان میبرد گرانتر تمام میشد. در ایران تعرفه را باز میکنی، نوشته است آرم ۱۰ میلیون تومان، که چه؟ درآنجا مدیر استودیو که همه طراحها را میشناخت، تشخیص میداد کدام طراح این کار را انجام بدهد. بر اساس حقوق طراح قیمت لوگو مشخص میشد. کار زیر استاندارد از آنجا بیرون نمیرفت.
شاخصترین کار گرافیکی که در ایران دیدهاید، متعلق به چه کسی بوده است؟ اثری که همیشه در ذهنتان هست.
من تولیدات مرتضی را خیلی دوست داشتم؛ با وجود اینکه یک تلخی لهستانی در آن هست اما خیلی خوب بود. کارهای فرشید مثقالی خیلی شیرین است.
مجید کاشانی و ساعد مشکی وقتهایی کارهای قشنگی انجام میدهند؛ نه همیشه. این هم طبیعی است؛ زیرا همه تولیدات آدم که قرار نیست ارزش هنری بالایی داشته باشد.
در هر صورت گرافیک ما ژست ایرانی بودن خودش را هنوز نتوانسته در دنیا حفظ کند.
کدام کار خود را بیشتر دوست دارید؟
کاری که ممکن است فردا انجام بدهم.
کاری بوده که از طراحی آن پشیمان شده باشید؟
نه؛ تا زمانی که راضی نباشم اثری را به مشتری تحویل نمیدهم.
چرا از نیویورک به ایران برگشتید؛ وقتی موقعیت کاری خوبی مانند کار کردن در آتلیه «گلیزر» داشتید؟
من در آتلیهای در نیویورک کار میکردم که آمریکاییها حسودی میکردند اما به ایران برگشتم، زیرا اینجا کشور من است.
خوشحالم که برگشتم؛ هرقدر هم بدی دیدم، باشد…
قباد شیوا در آتلیه میلتون گلیزر
منبع: ایسنا