« شاید جامعترین عنوانی که میشود برای یک یادداشت دربارهی کتاب «داستانهای دیدنی» انتخاب کرد «فیلمهای کوتاه کاغذی» باشد که از قضا، وامگرفته از خالق کتاب مورد نظر است. اواخر دههی هفتاد بود که در قامت مدیریت هنری فصلنامهی نگاهنو، کامبیز درمبخشِ رویاهای نوجوانیام را از طریق دستگاه فکس و به بهانهی گفتوگویی نهچندان کوتاه ـ آنهم بعد از بیستواندی سال بیخبری! در مطبوعات ایران، یافتم. پس از انتشار گفتوگو؛ درمبخشِ مقیم اوبرهاوزن، طرحهایی را تحت عنوان «فیلمهای کوتاه کاغذی» فرستاد که با عنایت علی میرزایی ـ مدیرمسئول و سردبیر ـ بهصورت یک صفحهی ثابت در شمارههای آتی فصلنامه منتشر شد. اینبار دوستداران آثار کامبیز (از جمله منی که بریدهروزنامههایی از کارهای ایشان را از اینجا و آنجا آرشیو و مرور میکردم) با شاخهای جدید در کارتونهایش مواجه شدند: گویی پرسناژهای همیشهحاضر در کارها، جانی مضاعف گرفته و روایتگر داستانی بیش از آنچه که اغلب میدیدیم بودند. درمبخش، اینبار در قامت ”فیلمنامهنویس و کارگردان“، کنتاکتهایی را پیش رویمان میگذاشت از آنچه که در ذهن بازیگوش خود شاهد بود. هرچند این سری از کارتونها یا به اصطلاح؛ ”کارتوناستریپها“ برای مخاطبان ایرانی تازهگی داشت اما کامبیز پیشتر آنها را در نشریات معتبر اروپایی ارائه، و سرقفلی صفحات متعددی از آنها (از جمله رویجلدهای نشریهی سوییسی نبلاشپالتر) را به نام خود زده بود!.
نیاز به ضبط و ثبت کارتوناستریپهای کامبیز درمبخش زمانی احساس شد که خروجیهای این ”خط تولیدِ“ کارخانهی ذوق و فکر از دیگر ”محصولات“ پیشی گرفت!. به این منظور نخستین نشست همفکری در روز پنجم مرداد 94 با حضور محمود صدری، کامبیز درمبخش، امیلی امرایی، انوشه صادقیآزاد و بنده در محل انتشارات دنیای اقتصاد برگزار، و پروژه آغاز شد.»
نزدیک به 200 اثر به دو صورت ارژینال و زیراکس تحویل کارگاه گرافیک هیچ شد که با توجه به تعداد صفحاتی که در نظر گرفته بودیم از این بین، با همفکری درمبخش تعدادی حذف و در نهایت 181 کارتوناستریپ برای مرحلهی اسکن و رتوش انتخاب شد. همنشینی طرحها کنار یکدیگر، نخستین چالشی بود که پیش رو داشتم، چرا که موضوعات متفاوت طرحها ممکن بود مخاطب را در حین مرور کتاب خسته کند. هرچند آقای درمبخش یک دستهبندی اولیه انجام داده بودند اما عملاً با یکصدواندی کارتون در 30 موضوع مختلف روبهرو بودم که باید حرفهایتر طبقهبندی میشدند. پس باید بهلحاظ بصری تا جایی که میشد بیننده را با کتاب درگیر میکردم. بنابراین با کشف المانهای بهکار رفته در طرحها، و یا حرکتهای فیزیکی درون کارتونها به توالی آنها دست یافتم. خالی از لطف نیست که یکبار هم کتاب را از این دید تورق کنید!. به هر حال کارتوناستریپها در 9 فصل دستهبندی شدند.
در این اثنا باید به نحوه و لحن ارائهی این کتاب میاندیشیدم که اساساش بر ایجاز و سادگی بود. اصولاً روش کار من در نقش یک بوکدیزاینر، دستکم تا به امروز پایبندی به فحوای کتاب بوده است. بنابراین باید ”بستهبندی“ این محصول فرهنگی نیز همسو، درخور، و در خدمت ارائهی محتوای آن میبود و نه به روش معمولِ اینروزها؛ در خدمت ارائهی طراح گرافیک!.
اتودهای مختلفی برای کانسپت طراحی کتاب داشتم اما بهواسطهی بحث پررنگِ “دیداریبودن” در عنوان و کارها، سرآخر به ایدهی مناسبی رسیدم که هماهنگ با طرحها وظیفهی خودش را ایفا کند. به اینصورت که وقتی کتاب را در دست میگیرید گویی یک ویدئوپلیر در اختیار دارید! و قرار است فیلمهای کوتاهی را مشاهده کنید. کتاب در صفحهی آغازین با لودینگ شروع شده، کلاکت میخورد و دکمهی پلی زده میشود. در ادامه، با افکتهای خط و خش روی نگاتیو وارد ”تیتراژ اصلی“ که همان عنوان کتاب باشد میشویم. در انتخاب فونت اصلی صلاح دیدم به سراغ تایپفیسی بروم که به لحاظ استفادهی مفرط در پوسترهای سینمایی دههی پنجاه، هویت پیدا کرده و نوستالژیک است.
در صفحات بعدی، یازده کانتداونِ سینمایی داریم که نقش دیوایدر یا جداکنندهی بخشها را ایفا میکنند و در دل این یازده دیوایدر، آیکونهای متناسب با بخش مربوطه قرار گرفتند؛ حتی جایی که قرار بود صفحات پیشگفتار به قلم جواد مجابی کار شود از آیکون کلاه شاپو! (تیپیکال پوشش ایشان) بهره بردم. در چیدمان متن پیشگفتار نیز با توجه به محتوای آن مبنی بر «همخوانیِ ایجاد شده میان ترکیبهای ناساز، ناهمگن و آشتیناپذیر، توسط هنرمند» متن را به مثابهی دریایی تداعی کردم که تصویر قایق در روی آن معلق باشد.
همچنین در بخش فهرست، با توجه به تجربهای که از دیزاین کتاب قبلی (مینیاتورهای سیاه) داشتم، کاملاً تصویری و کاربردی برخورد کردم؛ به گونهای که دستیابی موضوعی به آثار برای مخاطب، محیا باشد. چالش جذابی بود؛ در عین حالی که باید فضای سفید و خالی دویستواندی صفحهی این کتاب را با شگردهای بصری از یکدستی خارج میکردم باید حواسم میبود که گرافیکِ کار، به مغز کتاب که همان کارتوناستریپهای درمبخش بود نچربد. بنابراین به کررات کتابِ دیزاینشده را یکهفته از خود دور میکردم و مجدداً به آن باز میگشتم و المانهای اضافی را حذف میکردم. برای انتخاب رنگ سازمانی این اثر هم با ذهنیت ذکر شده، به سراغ یکی از رنگهای سهگانهی تلویزیونی ((RGB رفتم و از بین قرمز مژنتا، آبی، و سبز روشن، آبی را از هر نظر مناسبتر تشخیص دادم.
برای روکش این کتاب اما باید همان طعم سادهگی را به مخاطب میچشاندم که قرار بود در داخل با آن روبهرو شود. این امکان هم بود که در سادهترین شکل ممکن، یکی از کارهای استاد را با یک لیآوت ساده ارائه داد اما شخصاً یکچنین روشی را نمیپسندم. معتقدم با ایجاد یک ابهام منطقی در اثر گرافیکی از جمله روکش کتاب «داستانهای دیدنی» ضمن اینکه کنجکاوی و توجه بیننده رو برمیانگیزیم، او را در لذت کشف پاسخ علامت سوالها سهیم کرده و بهطبع یک احساس ماندگار و دلنشینی بین ”محصول“ و ”مشتری“ ایجاد میکنیم؛ هرچند که آن محصول، به سادهگی روکش جلد این کتاب باشد که ملهم از چندمرحلهای بودن کارهای کامبیز درمبخش و سیر تکوینی آنهاست. ایدهی بهرهگیری از طلای هفترنگ هم در راستای همین کارها انتخاب شد و بر روی جلد درخشید: در پس خطوطِ سادهی سیاه، دنیایی از شوخطبعی و طنازی پنهان شده است.
به تمام این مراحل، سلیقه، حساسیت و ظرافتِ تولید «داستانهای دیدنی» را اضافه کنید که بدون مدیریت فنی انوشه صادقیآزاد به سرانجام کنونی نمیرسید.
حسن کریمزاده طراح گرافیک، کارتونیست و تصویرساز متولد ١٣٥٢ و هنرآموختهی هنرستان هنرهای زیبا و دانشگاه هنر تهران است. پروژه قبلی او در روزرنگ را اینجا ببنید.