” مای کاستلیک ” در اسلوونی متولد شده است، جایی که نقاشی، فلسفه و هنرهای تجسمی خوانده و قبل از تصویرگری چندین سال در زمینه ترمیم و مرمت آثار دیوارنگاری مشغول به کار بوده. مای موفق به کسب جایزه ” کلاغ سفید” از کتابخانه بینالمللی جوانان و برای جشنواره کتاب کودک بولونیا، شده است. در پست امروز، او در مورد اولین کتاب تصویری اش با عنوان “Deček in Hiša” (یک پسر و یک خانه) صحبت میکند. این کتاب مصور را Mladinska knjiga منتشر و داستانش نمادی برای احترام به ادبیات و تصویرسازی کتاب کودک محسوب میشود.
« ” یک پسر و یک خانه” کتابی مصور درباره سرگردانی یک پسربچه است. این داستان درباره بالا رفتن و جستجوی نور، کنجکاوی و جسارت، گم شدن و پیدا شدن، دوستی، اسرار و همچنین در مورد امید و اعتقاد به پایان خوش است. دوست داشتم این کتاب را به عنوان نمادی زیبا برای احترام به ادبیات، تصویرسازی کتاب کودک و یک نوستالژی از زمانهای قدیم و خاطرات بیانتها بسازم. این کتاب اولین کتاب مصورم بود و دو سال برای تکمیلش وقت صرف کردم. ساخت آن پر از شور و شوق، ناامیدی، گاهی عدم اطمینان فلجکننده و معجزات کوچک بود، همه چیزهایی که به نظر میرسید دنیایم را می سازند. موارد زیادی در حین کار بر روی پروژه تغییر کرد، اما ایده اصلی دستنخورده باقی ماند؛ و آن ایده این بود که من میخواستم کتابی به وجود بیاورم و آن را به دوستی عزیز تقدیم کنم. زمانی که در دانشگاه نقاشی می خواندم به عنوان مرمت گر کار میکردم، اما از زمانی که به یاد میآورم عاشق کتاب و تصویرسازی بودم. آرزو داشتم به شکلی برای سالها (حتی در طول دو دوره بارداری) به تصویرسازی مشغول باشم؛ اما هیچوقت زمان کافی نبود، یا زمان مناسبی وجود نداشت و یا این که من نمیدانستم چگونه این کار را به درستی انجام دهم. پس هر روز درباره تصویرسازی رؤیاپردازی کردم تا این که سرانجام وارد دوسالانهی تصویرگری (BIB) اسلوونی شدم.
طرحهایی که قبلاً از یک پسربچه کشیده بودم، باعث شد درباره نیاز به جستجوی نور، تلاش ما برای پیشرفت و چگونه باید به یافتن زیبایی باور داشته باشیم، بیاندیشم. بنابراین سه تصویر از یک پسربچه در حال دنبال کردن یک نور در خانه ای قدیمی و مرموز طراحی کردم. تصاویرم در دوسالانه تصویرگری اسلوونی (BIB) موفق به کسب جایزه شد. همین مرا به خلق داستانی کوتاه تشویق کرد. نسخه اول قصه اینطور بود: پسربچهای در اوایل صبح، زمانی که هنوز هوا تاریک است به مدرسه میرود، اما در مقابل خانهای روشن با درهای باز متوقف میشود. یک گربه در داستان داریم که او را از اتاقها و پلههای پرپیچ و خم هدایت میکند تا به پشتبام میرسند و منظرهای خارقالعاده از شروع روز را می بینند. این کار استعاره ای از شهامت ورزیدن برای قدم گذاشتن در ناشناختههاست. با این حال، به نظر میرسید که پایان این داستان برای خواننده بیش از حد باز است و به اندازه کافی رضایتبخش نیست. در روایت داستان چندین نقص وجود داشت، مانند این که چه کسی لامپها را روشن میکند و آیا کسی در آن خانه زندگی میکند؟ بنابراین ویراستارم هوشمندانه گفت که باید به محتوای داستان اضافه کنیم و پایان دیگری برایش بسازیم.
پس از چندین یادداشت، جلسه و ارائه طرحهای مختلف، اجازه دادیم پسربچه نقاشیهایی را در کف خانه پیدا کند و در حالی که گربه را به سمت اتاق زیرشیروانی دنبال میکند، نقاشی ها را جمع کند. یک دختر هم به داستان اضافه کردیم که در اتاق زیر شیروانی موشک کاغذی درست می کرد. همین موارد کوچک ارزش کتاب را بالا بردند. مرحله بعد تعریف فضا و ظاهر کتاب بود. من احساس کردم که شاید قرار دادن داستان در فضای گذشته و نوستالژیک می تواند مناسب باشد، میخواستم به داستان احساس اکتشاف و حیرت خاطرات کودکی را اضافه کنم. فضا را با وسایلی که تحسین میکنم پر کردم. این کار تا حدی تنها شامل قرار دادن اجسامی در تصویر بود که همیشه جلوی چشمانم بودند، اما من فضای خانه را به عنوان فضایی از افکار، خاطرات و ایدههایم تصور میکردم. این داستان برایم بسیار شخصی بود، اما میخواستم شامل برخی از مفاهیم کلی هم باشد، مانند ادای احترام به فرهنگ، بازیگری، ادبیات و زیباییهای که در چیزهای کوچک وجود دارند. به همین دلیل خیابانهای Grimm و Andersen، ضربالمثلها و نقلقولهایی که در جلوی ساختمانها و دیوارها وجود دارد، کتابها، برخی از کارتهای بازی، گربه سیاه، تابلوهای نقاشی در راهرو خانه که من آنها را تحسین میکنم، همچنین دو پرتره از خودم، نام پسرانم و یک یادداشت برای خواننده از طرف صاحبخانه مای، ظروف چینی خودم، گرامافون ما و پلههای چوبی خانه ام در این کتاب وجود دارد.
یکی از مهمترین قسمتهای روایت داستان قسمت نور و فضای آن بود که از نقاشی سیاهقلم برای ایجاد کشش نور و گردی پیله شکل نور در فضا استفاده کردم. تعدادی از خانههای قدیمی و فضای داخلی آنها را طراحی کردم (برای این کار به عکسهای قدیمی خانههای شهرهای اسلوونی نگاه کردم) عظمت و در عین حال ظرافت و همچنین اسرارآمیز بودن آنها را دوست داشتم. درمورد اجرا تعدادی آزمایش فنی انجام دادم. مداد، جوهر، گواش، اکرلیک، آبرنگ و تمام ترکیباتی که به ذهنتان می رسد را امتحان کردم. این روشی کاملاً علمی و شاید خیلی عینی و بیاحساس برای کنترل فرایند خلق اثر هنری بود و من کاملاً تحت فشار بودم تا این که نهایتاً متوجه شدم باید دست از عمل کردن مانند یک دستورالعمل اصولی و ماشینی بردارم و تنها با روشی ابتکاری که یقیناً مخصوص خودم است کل فرایند را کنترل کنم.
یک توصیه عملی از مدیرهنری ام دریافت کردم: ” برای دستیابی به یکپارچگی و انسجام در کتاب، باید بر روی تمامی قطعات به طور همزمان کار کنی”. من به خاطر شغل قبلی ام به عنوان مرمت گر، عادت داشتم که همه رنگها را با هم ترکیب کنم و از این جادوگری شیمیایی لذت میبردم؛ بنابراین تیوپ رنگها را برداشتم و مخلوط تاریک خودم را از رنگهای آمبر، قهوهای پررنگ و رنگ زغال عاج ساختم. در نهایت تنها به یک رنگ سیاه دیگری تبدیل شد که حس خوبی داشت. دوست داشتم تصاویر، حس نوستالژی را منتقل کنند که به هنگام دیدن عکسهای قدیمی به ما دست میدهد. تصاویر با یک تن تاریک بر روی یک کاغذ خیلی مرطوب ساخته شدند و این کار بسیار شبیه به غوطهور کردن کاغذ عکاسی در محلول ظهور عکس و ظاهر شدن تدریجی آن بود. طی چندین مرحله این کار را انجام دادم، دائماً از رنگآمیزی یک قسمت بزرگ به تکمیل جزئیات دقیقتر و در نهایت تیره شدن تدریجی تصاویر به صورت مرحله به مرحله عمل کردم. افزودن عمق و قالبریزی تصاویر بیشتر شبیه کار با مجسمه بود، در حالی که قسمت کار با مداد، الگوها و نقش و نگار تصاویر بیشتر احساسی مانند یک گلدوزی باظرافت داشت. تمام صحنهها را با رنگ سیاه نقاشی کردم، سپس رنگ اخرایی، آمبر سوخته و سیینا خام را اضافه کردم.
تمامی مراحل خلق این اثر برایم بسیار مهم بود. از اکتشافات گرفته تا شک و تردیدها، از دانش عملی تا شکستها، از همه چیزهایی که آموختهام گرفته تا همه چیزهایی که فراموش کردهام و … اما فکر میکنم ارزشمندترین دستاورد خلق این اثر هنری، به عنوان یک هنرمند و یک فرد این بود که باید از ندای درونم پیروی کنم و گاهی اوقات، اجازه دهم بعضی چیزها خودشان ظهور کنند و به مسیر خود بروند.»